«راز ماندن»
کوه پرسید ز رود ،
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست ؟
گفت : در رفتنِ من
کوه پرسید : و من ؟
گفت در ماندنِ تو
بلبلی گفت : و من ؟
خنده ای کرد و گفت :
در غزل خوانی تو ...
آه از آن آبادی
که در آن کوه رود ،
رود ، مرداب شود ،
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد ،
و نَخواند دیگر ،
من و تو ، بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز ، در خواندنِ من ، ماندنِ تو ، رفتنِ یاران سفر کردهِ مان نیست ؛ بدان !